9 دقیقه
ریدلی اسکات، کارگردان نامآشنای فیلمهایی مثل Blade Runner، Gladiator و Black Hawk Down، در گفتوگویی صریح در BFI Southbank لندن تصویری نگرانکننده از وضعیت فعلی سینما ارائه داد. او گفت صنعت «در میانمایگی غرق شده» و حتی به تماشای دوباره آثار خودش برای آرامش پناه برده است: «شروع کردم فیلمهایم را ببینم، و باید بگویم هنوز خوباند و کهنه نمیشوند.» این موضعگیری نه فقط انتقادِ یک فیلمساز کهنهکار، بلکه دعوتی است برای بازنگری در اولویتهای تولید سینمای معاصر.
چرا اسکات افکتهای دیجیتال و خطوط تولید را مقصر میداند؟
دیدگاه اسکات بخشی از بحثی بزرگتر در صنعت است. ظهور سرویسهای پخش، ابزارهای تولید ارزانتر و تقاضای بیوقفه برای محتوا باعث شده تولید فیلمها بهسرعت افزایش یابد. نتیجه؟ حجم عظیمی از آثار که اغلب کیفیت لازم را ندارند. اسکات با لحنی تند گفت: «میلیونها، نه هزاران… و اغلبشان آشغالاند.» او معتقد است مشکل فقط کمبود استعداد یا بودجه نیست؛ بلکه قصهای ضعیف روی صفحهی فیلمنامه است که بعدها با جلوههای ویژه دیجیتال سرهم میشود تا نقصها پوشانده شوند.
او به اصولی که خودش در کارنامهاش اجرا کرده — طراحی صحنه کاربردی، جلوههای عملی و فیلمبرداری در لوکیشن واقعی — اشاره کرد. این عناصر، به گفتهٔ اسکات، چیزی را تولید میکنند که «پایدار» است و با گذر زمان کیفیتش را از دست نمیدهد. بهعبارت دیگر، کارکردِ طراحی و داستانپردازی منظم، ارزشِ بلندمدت را برای اثر سینمایی تضمین میکند.
خط تولیدِ معیوب: سرعت بیشتر، عمق کمتر
وقتی تولید به شکل خطی و بهمنظور پرکردنِ لیستِ محتوا برای پلتفرمها تبدیل میشود، معیارها تغییر میکنند. سرعت، برند و قابلیت بازگشت سرمایه گاهی مهمتر از کیفیت هنری و نگارش خوب میشود. این رویکرد باعث میشود فیلمها بهجای آنکه با قصه و ساختار قوی شروع شوند، با ایدههای بازاریابی و جلوههای بصری ساخته شوند.
نمونههای متعددی در بازار وجود دارد که آثارِ پرهزینه و پرزرقوبرق، اما کممحتوا، در کوتاهمدت توجه را جلب میکنند اما بهسرعت فراموش میشوند. در مقابل، فیلمهایی که با تمرکز روی طراحی صحنه، بازیگراندازی دقیق و فیلمنامههای حسابشده ساخته شدهاند، نهتنها ماندگارترند بلکه ارزش فرهنگی و تجاری درازمدت دارند.
چنین تغییری چه پیامدی برای سازندگان و مخاطبان دارد؟
- برای کارگردانها و نویسندگان: فشار برای تولید بیشتر میتواند عاملِ پایینآمدن استانداردها باشد و انگیزهٔ خلاقانه را خدشهدار کند.
- برای تهیهکنندگان: وسوسهٔ سرمایهگذاری در پروژههای سریعالسیر و قابلفروش ممکن است از سرمایهگذاری در آثار بلندپروازانه و زمانبر جلوگیری کند.
- برای تماشاگران: سیلِ محتوا انتخاب را سختتر میکند و تجربهٔ تماشای آثارِ عمیق و حسابشده را گهگاه دشوار مینماید.
آیا کاربرد بیشتر CGI به معنای کاهش کیفیت است؟
اسکات بهطور خاص از نقش CGI در فیلمسازی معاصر انتقاد میکند؛ نه بهخاطر فناوری بهخودیخود، بلکه بهخاطر استفادهٔ غالباً تقلبی یا جایگزینِغیرخلاقانهاش. وقتی فیلمنامه و طراحی پایه ضعیف باشند، جلوههای ویژه دیجیتال تبدیل به بانداژی میشوند که نقص ساختاری فیلم را میپوشاند، نه اینکه به تقویت قصه کمک کند.
تفاوتِ بین جلوههای عملی و دیجیتال، از منظر اسکات، در حسِ ملموسیت است. جلوههای عملی، طراحی صحنه دقیق و استفاده از لوکیشن واقعی، بیننده را وارد جهان فیلم میکنند؛ دنیاهایی که «نمیمیرند» و با گذر زمان کیفیتشان حفظ میشود. در مقابل، اتکا صرف به CGI موجب میشود فیلمها سریع فرسوده شوند، چون حسِ واقعیت و جزئیات فیزیکی را ندارند.
مثالهایی برای فهم بهتر
نگاهی به کارنامهٔ اسکات کافیست تا تفاوت را دید: Blade Runner با طراحی دقیقِ مجموعه و جزئیات دنیاسازی، حس یگانهای ایجاد میکند که سالها پس از انتشار همچنان تازه بهنظر میآید. Black Hawk Down، با تمرکز بر واقعگرایی در فیلمبرداری و جلوههای عملی، تجربهای ملموس و تند ارائه میدهد. این نمونهها نشان میدهند چگونه تمرکز بر طراحی و فیلمنامه میتواند طول عمر یک اثر را تضمین کند.
کدامیک از عناصر تولید بیشترین تأثیر را دارند؟
اسکات روی چند عنصر کلیدی تأکید میکند که میتوانند کیفیت را تعیین کنند:
- فیلمنامه قوی: نقطه شروع هر فیلم؛ بدون قصهٔ حسابشده، هیچ جلوهٔ بصریای نمیتواند معنا را جایگزین کند.
- طراحی صحنه و دکور عملی: خلق دنیایی قابلباور که تماشاگر بتواند در آن غرق شود.
- فیلمبرداری در لوکیشن واقعی: اضافه کردن حسِ مکان و بافت به روایت.
- کارگردانی بازیگر و انتخاب درست بازیگران: شخصیتهایی که باورپذیر و چندبعدی باشند.
- جلوههای ویژه در خدمت داستان: استفاده از CGI بهعنوان ابزار پشتیبان، نه تنها بهعنوان راهحلِ سریع برای مشکلات روایی.
این عناصر در کنار هم نه فقط فیلم را قابلتقدیر میکنند، بلکه باعث میشوند اثر در حافظهٔ جمعی باقی بماند. اسکات اعتقاد دارد که در غیاب این پایهها، فیلمها صرفاً «نمایش» میشوند و از نظر درونی تهی میمانند.
Gladiator 3: وعدهای که به معنای بازگشت به اصول است؟
اسکات در همان گفتوگو از پروژههای آیندهاش هم صحبت کرد: او فیلم The Dog Stars را به پایان رسانده و برای Gladiator 3 یک «ردپا» یا نقشهٔ اولیه طراحی کرده است. اشارهٔ او به ادامهٔ حضور کاراکتر اصلی در «فضای سیاسیِ رم» نویدِ ترکیبی از عظمت تماشایی و پرداخت شخصیتی دقیق را میدهد — همان ترکیبی که او آن را بهعنوان درمانِ میانمایگی معرفی میکند.
برای طرفداران، این خبر خوشایندی است: Gladiator نخست با ترکیب مهارتِ روایی، طراحی اپیک و کارگردانی بازیگری، نمونهای از اثری بود که بهسرعت فراموش نمیشود. نسخهٔ سوم میتواند فرصتی باشد تا اسکات بار دیگر نشان دهد که چگونه فاصلهگرفتن از مدلِ تولید سریع و سطحی میتواند به خلق اثری با ارزشِ بلندمدت منجر شود.
دیدگاهها و واکنشها: حمایت و نقد
واکنشها به اظهارات اسکات متنوع بود. چهرههایی مثل چنینگ تیتوم (بازیگر-تهیهکننده) هم به نوعی وضعیت فعلی صنعت را «مشوش» توصیف کردهاند و هشدار دادهاند که گاهی مشوقها بیشتر به کمیت پاداش میدهند تا کیفیت. منتقدان دیگری اما میگویند تکنولوژیهای نو میتوانند خلاقیت را بازتعریف کنند و اگر بهدرستی بهکار گرفته شوند، امکانات تازهای برای روایت فراهم میکنند.
تحلیلگران رسانهای تأکید میکنند که باید تعادل ایجاد شود: بهرهبرداری از ابزارهای دیجیتال و پخش آنلاین در کنار حفظ استانداردهای کلاسیک داستانگویی و طراحی. این گزارشها و دیدگاهها نشان میدهند که بحث اسکات بیشتر از یک انتقاد صرف است؛ این یک فراخوان به بازنگری در مدلهای تجاری و خلاقانهٔ صنعت است.
یک هشدار یا یک دعوت؟
در لحن اسکات هم انتقاد هست و هم نوعی فراخوان جنگی: او با طعنه گفت که به دیدن آثار خودش پناه آورده زیرا «هوایی از کیفیت» در آنها هست که امروز کمتر دیده میشود. این کار را میتوان هم واکنشی احساسی دانست و هم یادآوریِ قدرتمند از ارزشهای بنیادین سینما. در هر صورت، برای فیلمسازان جوان و تهیهکنندگان این یک موقعیت مطالعاتی است: چه چیزهایی واقعاً فیلم را ماندگار میکند؟
چه درسهایی از موضع اسکات میتوان گرفت؟
فارغ از میزان موافقت با سخنان او، چند درس عملی وجود دارد که سازندگان و علاقهمندان به سینما میتوانند از آنها بهره ببرند:
- سرمایهگذاری روی فیلمنامه و دکوپاژ: قبل از هر هزینهٔ عظیمِ بصری، مطمئن شوید داستان قابلاعتناست.
- ترکیب جلوههای عملی و دیجیتال: هر دوی اینها مزایا و محدودیتهایی دارند؛ انتخاب هوشمندانه باعث افزایش باورپذیری میشود.
- تأکید بر طراحی تولید: مجموعهها و لوکیشنهای دقیق باعث خلق دنیایی ماندگار میشوند.
- آموزش و توسعهٔ نیروی انسانی: هنرمندان و تکنسینهای ماهر میتوانند کیفیت را بلندمدت حفظ کنند.
- تفکر بلندمدت دربارهٔ بازاریابی و برند: فیلمهایی که بنیانِ هنری محکمی دارند، میتوانند در آینده ارزشهای تجاری و فرهنگی بیشتری بدست آورند.
چشمانداز: آیا هالیوود گوش خواهد داد؟
سوال نهایی این است: آیا هالیوود و صنعت جهانی سینما حاضر به تغییر هستند؟ یا بازارِ پلتفرممحور و مدل کسبوکار فعلی بر فشارِ کمیت ادامه خواهد داد؟ احتمالاً پاسخ نهتنها بستگی به تصمیمات خلاقانهٔ فیلمسازان و تهیهکنندگان دارد، بلکه به رفتار مخاطبان و الگوریتمهای پلتفرمها نیز وابسته است.
اگر مخاطبان به تماشای فیلمهایی با جزئیات و پرداخت بیشتر تمایل نشان دهند و پلتفرمها هم به آثار باکیفیتِ بلندمدت ارزش بیشتری تخصیص دهند، تغییر امکانپذیر است. اسکات با بازبینی دوبارهٔ آثارِ گذشتهاش عملاً نشان میدهد که نمونههایی وجود دارند که میتوانند الگویی باشند — فیلمهایی که تنها برای لحظهای دیده نمیشوند، بلکه چند نسل را با خود همراه میکنند.
در نهایت، موضعگیری ریدلی اسکات بیش از آنکه صرفاً یک گلایه باشد، مانند یادداشتی از طرف یک فیلمساز باتجربه است: تأکیدی بر این که سینما زمانی زنده و تأثیرگذار است که با دقت، خلاقیت و احترام به پایههای داستانگویی ساخته شود. آیا صنعت گوش خواهد داد؟ این پرسشی است که فصل بعدی این داستان آن را پاسخ خواهد داد.
منبع: deadline
ارسال نظر