10 دقیقه
یک تیم تحقیقاتی در اسکولتِک مدلی ریاضی برای حافظه پیشنهاد کردهاند که به نتیجهای غیرمنتظره میرسد: فضای مفهومی با هفت بُعد ممکن است ظرفیت نگهداری مفاهیم متمایز را به حدّی بیشینه برساند که هم برای موجودات زنده و هم برای عاملهای مصنوعی اهمیت دارد. این تحلیل در Scientific Reports منتشر شده و حافظه را بهعنوان مجموعهای پویا از اشیاء انتزاعی نشان میدهد که تعداد بهینهای از ویژگیهای حسمانند برای ذخیره و تفکیک مفاهیم شناسایی میکند.
تصور کلی مدل: انگرامها و فضای مفهومی
این گروه تحقیقاتی بر پایه سنت طولانی در علوم شناختی و علوم اعصاب ریاضی بنا کرده است که ردپاهای حافظه یا انگرامها را واحدهای پایهای اطلاعات ذخیرهشده میداند. در مدل، هر انگرام بهصورت مجموعهای پراکنده از نورونها در نواحی مختلف مغز نمایش داده میشود و «محتوا»ی آن با چند ویژگی توصیف میشود. مثلاً نمایش ذهنیِ یک موز شامل ویژگیهای بصری، بویایی، چشایی، لمسی و زمینهای است. همین کانالهای حسی یا ویژگیای، بُعدِ فضای مفهومی را تعریف میکنند؛ فضایی که تمام انگرامها در آن قرار میگیرند و با هم تعامل دارند.
در این چارچوب انگرامها در طول زمان تکامل مییابند: با تکرار فعالسازیِ حسی، تیز و مشخص میشوند و در نبود تقویت، مبهم یا فراموش میشوند. فعالسازی تکراری متناظر با یادگیری و تثبیت است و نبود فعالسازی معادل فراموشی. محققان توزیع تعادلی انگرامها را پس از تداخلهای متعدد با محرکها بررسی کردند و تحلیل کردند چه تعداد مفاهیم متمایز میتوانند در آن توزیع پشتیبانی شوند وقتی تعداد ابعاد ویژگی تغییر میکند.
کشف اصلی: نقطه اوج در هفت بُعد
نتایج تحلیلی نشان میدهد تعداد انگرامهای متمایز و قابل تفکیک که در حالت پایدار ذخیره میشوند، وقتی هر مفهوم با هفت ویژگی مستقل مشخص میشود به حداکثر میرسد. به بیان دیگر، فضای مفهومیِ هفتبعدی ظرفیت حافظه را در مدل بهینه میکند — همانطور که تصورِ «هفت حس» به جای پنج حس میتواند کاربردی باشد. پژوهشگران میگویند این بهینهسازی در برابر طیف وسیعی از فروض آماری درباره محرکها و هندسه نمایشهای مفهومی مقاوم است.

پروفسور نیکولای بریلیانتُف از بخش هوش مصنوعی اسکولتِک و همنویس مقاله، توضیح میدهد: «تحلیل ما نشان میدهد وقتی مفاهیم با هفت ویژگی متمایز رمزگذاری شوند، تعداد آیتمهای متمایزی که میتوان نگه داشت به حداکثر میرسد. این نتیجهٔ نظری میتواند به نحوی تفکر درباره کانالهای حسی در سامانههای مصنوعی را شکل دهد و — با احتیاط — اندیشههایی درباره حواس زیستی را هم برانگیزد.»
نویسندگان همچنین یک نکتهٔ مهمِ مدلسازی را خاطرنشان میکنند: خوشههایی از انگرامهای مشابه که حول یک مرکز مشترک قرار دارند، برای محاسبات ظرفیت بهعنوان یک مفهوم واحد در نظر گرفته میشوند؛ این انتخاب در شمارشِ آیتمهای «متمایز» تأثیرگذار است.
از کجا آمده است این مدل؟ روش و زمینهٔ علمی
این مطالعه روشهای ریاضی را که ریشه در نظریههای حافظهٔ اوایل سدهٔ بیستم و فیزیک آماری مدرن دارد، پی میگیرد. بهجای اتکای صرف به شبیهسازی شبکههای عصبی، پژوهشگران بیانهای تحلیلی استخراج کردند که توصیف میکند چگونه مجموعهٔ انگرامها به توزیعِ بالغی همگرا میشوند. با پیمایشِ بُعدِ فضای مفهومی و شمارش خوشههای جذابیتمانند انگرام در تعادل، نقطهٔ ظرفیتِ بهینه در هفت بُعد نمایان شد.
دیدگاه تحلیلی مزیتِ واضحی دارد: پیشبینیهای صریحی دربارهٔ تأثیر افزودن کانالهای ویژگی، مثلاً حسهای مصنوعی تازه یا مدالیتیهای جدید، بر ظرفیت حافظه ارائه میکند. این پیشبینیها میتوانند نقطه آغاز آزمایشهای تجربی و طراحی سامانههای یادگیری چندوجهی باشند.
پیامدها برای هوش مصنوعی و رباتیک — چه چیز را باید تغییر داد؟
اگر این نتیجه فراتر از سادهسازیهای مدل تعمیمپذیر باشد، پیامدهای عملی قابلتوجهی دارد:
- رباتیک و سامانههای جسمانیشده: طراحان عاملهای محیطصاحب و مدلهای چندمدالی میتوانند با افزودن مجموعهای گستردهتر از حسگرهای «نسبتاً مستقل» (مانند حسگر مغناطیسی، حرارتی یا ویبراتکتایل) که محورها یا بُعدهای مستقلی به فضای نمایش میافزایند، یادگیری و بازیابی را بهبود بخشند.
- یادگیری ماشین: جاسازیهای چندمدالی غنیتر که کانالهای مستقل و دقیق دارند میتوانند ظرفیت ذخیره و تمییز مفاهیم را افزایش دهند بدون آنکه لزوماً اندازهٔ شبکه را بهصورت چشمگیر بالا ببرند.
- علوم اعصاب و تکامل: این یافته میتواند فرضیههایی برای مطالعات مقایسهای در اکولوژی حسی و ظرفیت حافظهٔ گونهها پیشنهاد دهد و دعوتی باشد برای آزمایشهای کنترلشده تا بررسی شود افزودهشدن مدالیتیِ مصنوعی چهقدر عملکرد حافظه را تغییر میدهد.
با این حال، نویسندگان هشدار میدهند که نگاشتِ مستقیمِ ابعاد مدل به «حواس» زیستی بیشتر جنبهٔ فرضی دارد. محدودیتهای تکاملی، رشدی و متابولیک همه در شکلگیری سامانههای حسی نقش دارند و سامانههای عصبی واقعی ورودیها را بهطور بسیار همبسته و سلسلهمراتبی سازماندهی میکنند، نه بهصورت مجموعهای از ویژگیهای کاملاً مستقل.
چگونه میتوان این نظریه را آزمایش کرد؟ پیشنهادهای تجربی و مهندسی
گامهای بعدی هم در حوزهٔ تجربی و هم در مهندسی قرار دارند. برخی پیشنهادها عبارتاند از:
- آزمایشهای عصبشناختی: بررسی اثرات افزودن ورودیهای حسی جدید به انسان یا حیوانات — برای مثال، ارائه یک حسگر میدان مغناطیسی پوشیدنی و سنجش تغییر در تفکیکپذیری خاطرات — تا ببینیم آیا تغییرات حافظه با پیشبینیهای مدل همخوانی دارد یا خیر.
- آزمایشهای کنترلشده در هوش مصنوعی: طراحی عاملهایی که بر روی یک مجموعهٔ کار یکسان آموزش میبینند و بهصورت سیستماتیک مدالیتیهایی را حذف یا اضافه میکنند تا مشخص شود آیا معماریِ رمزگذاریِ هفتکاناله برتری دارد یا خیر.
- تحلیل جمعیتی و تکاملی: مطالعهٔ گونههای مختلف با اکولوژیهای حسی متفاوت برای یافتن همبستگی میان شمار کانالهای مستقل نمایشی و ظرفیتهای حافظه در رفتارهای واقعی.
نمونهٔ آزمایشی ساده
تصور کنید تیمی از مهندسان یک ربات کاوشگر محیطی را با مجموعهای از حسگرها (بینایی، صوتی، دما، میدان مغناطیسی، فشار، شیمیایی و ارتعاش) تجهیز میکند. اگر مدل اسکولتِک درست باشد، ترکیبی از این هفت بُعد نسبت به هر زیرمجموعهٔ کمتری باید امکان ذخیرهٔ متمایزتر مفاهیم محیطی را فراهم آورد — البته به شرطی که هر کانال اطلاعاتی نسبتاً مستقل و غیرهمبسته باشد.
دیدگاه تخصصی: نظر پژوهشگران
دکتر النا پارک، پژوهشگر هوش شناختی در Global Cognitive Systems Lab گفت: «نتیجهٔ اسکولتِک یک نقطهٔ راهنماست. این به این معنا نیست که زیستشناس باید دقیقاً هفت حس را در نظر بگیرد، اما نشان میدهد ظرفیت حافظه حساس به شمار و استقلال محورها یا ابعاد نمایشی است. برای مهندسان، پیام عملی واضح است: افزودن کانالهای حسّی مستقل و خوبانتخابشده میتواند مؤثرتر از صرفاً افزایش اندازهٔ مدل باشد.»
محدودیتها و نکات احتیاطی
چند محدودیت مهم که باید در نظر گرفت عبارتاند از:
- همبستگی میان ویژگیها: در طبیعت بسیاری از ویژگیها با هم همبستهاند؛ مدل فرض استقلال نسبی میان ویژگیها را دارد که در عمل ممکن است نقض شود.
- هزینههای زیستسازوار و متابولیک: تکامل حسهای جدید هزینهبر است و انتخاب تکاملی صرفاً بر پایهٔ بهینهسازیِ ظرفیت حافظه اتفاق نمیافتد؛ منابع، خطرات محیطی و کارایی بقا نیز دخیلاند.
- تعریف «متمایز بودن»: نحوهٔ تجمیع خوشههای انگرام و معیارهای تمایز میتواند نتیجهگیریها را تغییر دهد؛ پژوهشگران باید دامنهٔ حساسیت این تعاریف را بررسی کنند.
- محدودیتهای مدلسازی: همهٔ مدلها تعمیمپذیری محدود دارند؛ پیشبینیها باید توسط مجموعهای از روشهای تجربی و شبیهسازی تأیید شوند.
چطور این یافته با دانش فعلی همساز است؟
این کار با سنتی از نظریهها که حافظه را بهصورت فضای جذابیتی یا مجموعهای از وضعیتهای پایدار در شبکههای عصبی توصیف میکند، همخوانی دارد. همچنین از منظر فیزیک آماری، مسألهٔ ظرفیت حافظه و آنتروپی نمایشی شباهتهایی با مسائلی دارد که در شبکههای حافظهٔ تکراری و مدلهای آماریِ یادگیری دیده شدهاند. بهطور خلاصه، این مدل یک چارچوب ریاضی روشن فراهم میآورد که میتواند پل میانی بین تحلیلهای نظری و آزمونهای تجربی باشد.
راههای عملی برای پژوهشگران و مهندسان
برای کسانی که میخواهند این ایده را پیگیری کنند، توصیههایی کاربردی وجود دارد:
- در طراحی آزمایشها مدالیتیهای جدید را طوری انتخاب کنید که تا حد امکان استقلال اطلاعاتی داشته باشند — یعنی اطلاعات تکراری کمتری با سایر کانالها ارائه دهند.
- در شبیهسازیها، علاوه بر شمار مفاهیم متمایز، معیارهای ثبات زمانی، نرخ فراموشی و هزینهٔ محاسباتی را هم بگنجانید تا دیدی جامعتر از کارکرد سیستم بهدست آید.
- در مطالعات زیستی، از مقایسهٔ گونهای و تحلیلِ تکاملی بهره ببرید تا روشن شود آیا تنوع حواس در گونهها با نیازهای حافظهای آنها همسویی دارد یا خیر.
به زبان ساده: اگر هدفِ توسعهٔ عاملهای هوشمند با ظرفیت حافظهٔ بالا است، اضافه کردن حسگرهای دقیق و تا حد ممکن مستقل میتواند راهی مؤثر و اقتصادیتر از افزایش صرفِ پیچیدگی شبکه باشد.
با توجه به همهٔ اینها، مدل اسکولتِک یک پیشبینی موجز و قابلآزمون ارائه میدهد: فضای مفهومی هفتبعدی ظرفیت حافظهٔ پایدار را در چارچوب فروض آنها به حداکثر میرساند. اگرچه تبدیل مستقیم این ابعاد به «حواس زیستی» هنوز در قلمرو گمانهزنی است، این نتایج لنز نظری تازهای برای پژوهش در علوم اعصاب شناختی، هوش مصنوعی و رباتیک فراهم میآورد. مطالعات تجربی و نمونههای مهندسی که تعداد و استقلال کانالهای حسی را تغییر دهند برای ارزیابی اینکه این بهینهٔ نظری چگونه به سامانههای زنده و مصنوعی ترجمه میشود، حیاتی خواهند بود.
منبع: sciencedaily
ارسال نظر