پشت صحنه «بازگشت به آینده»: تنش، هنر و کیسه های شن

مایکل جی فاکس در خاطراتش از پشت‌صحنهٔ Back to the Future حکایتی دربارهٔ شیوهٔ بازیگری کریسپین گلور و راه‌حل فنی تیم را بازگو می‌کند؛ داستانی دربارهٔ تنش خلاق، سازش‌های تولید و کیسه‌های شن.

نظرات
پشت صحنه «بازگشت به آینده»: تنش، هنر و کیسه های شن

8 دقیقه

به مناسبت چهل‌سالگی فیلم Back to the Future، مایکل جی فاکس به خاطره‌ای بازگشته که پشت یکی از به‌یادماندنی‌ترین — و به صورت خاموش تا حدی انفجاری — روابط کاری این فیلم نهفته است. در خاطرات تازه‌اش با عنوان Future Boy، فاکس بار دیگر به کلاسیک سفر در زمانِ 1985 رجوع می‌کند و حکایتی زنده از شیوهٔ نامتعارف بازیگر نقش‌ مکمل، کریسپین گلور، در اجرای شخصیت جورج مک‌فلای بازگو می‌کند.

بازگو کردن آن صحنه از سوی فاکس نمایی روشن از تضادِ میان شیوهٔ غیرقابل‌پیش‌بینیِ گلور و نیازهای عملیِ یک لوکیشن پرمشغله ارائه می‌دهد. در صحنه‌ای که قرار بود جورج از راهروی باریک بین بند رخت و مارتی (نقش فاکس) عبور کند، گلور از «ماندن در راهرو» امتناع کرد. به گفتهٔ فاکس، گلور جورج را انسانی سرگردان، آزاداندیش و سیار تصور می‌کرد که با علامت‌های مشخص‌شده برای بازیگر محدود نمی‌شود — بنابراین او عمود بر دوربین حرکت می‌کرد و چیدمان صحنه را به‌هم می‌زد.

چارهٔ تیم فنی به اندازهٔ خود یک ضرب‌المثل سینمایی بود: آن‌ها عملاً یک محوطهٔ کوچک با کیسه‌های شن و نگهدارنده‌های C-stand ساختند تا گلور در قاب بماند. این نمونهٔ فیزیکیِ کوچکی است از نحوهٔ ابتکار کارگردانان و گروَپ‌ها برای حفظ نما وقتی که غریزهٔ بازیگر با استوری‌بورد همخوانی ندارد.

Talent, tension, and the trade-offs of creativity

فاکس با نگاهی واقع‌بینانه دربارهٔ سود و زیان این تضاد صحبت می‌کند. او می‌نویسد که از کار با گلور لذت برده و به استعدادش احترام می‌گذاشته، هرچند روش‌های گلور «اصطکاک» ایجاد می‌کردند. فاکس استدلال می‌کند که منشاء این اصطکاک التزام هنری بود نه خصومت؛ گلور به تعبیر خودش از جورج وفادار ماند. فاکس این رویکرد را با کارتِ دیگرِ غافلگیرکنندهٔ لوکیشن مقایسه می‌کند: کریستوفر لوید که تمایلات بداهه‌پردازانه‌اش برای فاکس آشنا و غالباً به‌عنوان بخشی از جادوی فیلم پذیرفته بود.

این تنش پیامدهایی نیز داشت: کریسپین گلور برای دنباله‌ها یعنی Back to the Future Part II (1989) و Part III (1990) بازنگشت و نقش جورج مک‌فلای دوباره بازی شد. غیبت جورج اصلی همچنان موضوع بحث میان طرفداران و محافل صنعت فیلم‌سازی دربارهٔ حقوق بازیگر، تشابه صورت (likeness) و کنترل خلاقانه در فرنچایزهای بلندمدت باقی مانده است.

برای روشن‌تر کردن زمینه، باید اشاره کرد که در دههٔ 1980 استودیوها و کارگردان‌ها اغلب بین نیاز به نظمِ فنی تولیدِ تجاری و ارزشِ غیرقابل‌پیش‌بینیِ بازیگران شخصیت‌پرداز متکی بودند. در چنین فضایی، هرچند برنامه‌ریزی دقیقِ تصویری لازم بود، وجود بازیگرانی با انرژی نامتعارف می‌توانست به جهان پشتیبانی‌کنندهٔ فیلم بافت و عمق بدهد؛ همان چیزی که بازگشت به آینده به‌خوبی از آن بهره برد.

نکتهٔ فنیِ این واقعه نیز قابل توجه است: نگهداریِ قاب دوربین و جلوگیری از خروج بازیگر از میدانِ دیدِ عدسی معمولاً از طریق نشان‌گذاری (marks) انجام می‌شود، اما در قاب‌های باریک و حرکت‌های متقابل بازیگران، حتی نشانه‌گذاری هم ممکن است مفید نباشد. در این نمونه، استفاده از C-stand و کیسه‌های شن نشان می‌دهد که چگونه تیمِ گریب و جلوبردِ صحنه (grip department) از ابزارِ معمولیِ خود برای «خلق مرز فیزیکی» بهره می‌برند تا ترکیب‌بندی و روان‌شناسی نما حفظ شود.

در نتیجه، آنچه در ظاهر یک حرکت ساده و حتی خنده‌دارِ پشت‌صحنه است، در عمل نشان‌دهندهٔ تعامل میان طراحی صحنه، مهندسی فنی و انتخاب‌های بازیگری است که هرکدام می‌توانند سرنوشتِ یک نما را تعیین کنند.

Why the story still matters

گذشته از طنزِ لطیفِ لوکیشن، این اپیزود به الگویی بزرگ‌تر در سینما اشاره دارد. تولیدات پرفروش باید میان نقشهٔ کارگردان، نگاه دوربین و غریزهٔ بازیگر تعادل برقرار کنند. فیلم Back to the Future نمادی از زیست‌بوم سینمای دههٔ 1980 است: اثری تجاری از استودیو که با این‌حال بر بازیگران شخصیت‌پردازِ عجیب و غریب تکیه داشت تا دنیای پشتیبان خود را با بافت و غیرقابل‌پیش‌بینیِ بیشتری پر کند.

مقایسه‌ای با آثار بعدی رابرت زمه‌کیس نشان می‌دهد که او نیز همواره همین تنش میان دقت فنی و اجراهای زندگی‌دار را مد نظر داشته است. از Who Framed Roger Rabbit تا Forrest Gump، زمه‌کیس معمولاً برنامه‌ریزی تصویریِ ظریفی را با بازیگرانی که انرژی ناپایدار و بداهه‌پردازانه می‌آوردند ترکیب کرده است؛ پیوندی که می‌تواند صحنه‌هایی هم از نظر فنی چشمگیر و هم از نظر احساسی زنده پدید آورد.

طرفداران مدت‌ها جورج عجیب و غریبِ گلور را جزئی جدایی‌ناپذیر از جذابیت فیلم نخست می‌دانسته‌اند. علاقه‌مندان به اطلاعات پشت‌صحنه اشاره می‌کنند که «محوطهٔ کیسه‌های شن» و قرار دادن C-standها میان بازیگر و دوربین یکی از آن داستان‌های لوکیشنی است که بین دوستداران سینما چرخیده و به افسانهٔ کاریگری بدل شده: راه‌حل‌های عملیاتی که برای حفظ تمامیت اجرا به کار گرفته شده‌اند.

مورتیسِ فیلم‌شناس—النا مورتتی—می‌گوید: «تنش خلاقانه اغلب موتورِ سینمایی به‌یادماندنی است. وقتی بازیگری چارچوبِ تصویر را به چالش می‌کشد، تولید یا سازگار می‌شود یا آثاری را از دست می‌دهد. در مورد بازگشت به آینده، سازگاری لحظات فراموش‌نشدنی‌ای تولید کرد، حتی اگر مستلزم چند کیسهٔ شن و مقدار زیادی صبر بود.» این نظر تاریخی نشان می‌دهد که گاه سازگاریِ تولید همان چیزی است که به فیلم امکان جاودانگی می‌دهد.

از دیدگاه نقدی، این اصطکاک‌های پشت‌پرده صرفاً شایعه‌سازی نیستند — بلکه معماری مشارکتیِ فیلم‌سازی را آشکار می‌کنند. بازیگر، کارگردان و تیم فنی به ندرت هموار و بدون اصطکاک با هم کار می‌کنند؛ اما همین اصطکاک دینامیک می‌تواند اجراها را تیزتر کند و به محبوبیت بلندمدت اثر کمک نماید.

برای کسانی که علاقه‌مند به جزئیات فنیِ تولید فیلم هستند، این اپیزود نمونهٔ خوبی است از چند نکتهٔ کلیدی:

  • نقش بخش گریب در حفظ قاب و جلوگیری از خروج بازیگر از میدان دید، با استفاده از تجهیزات سادهٔ فیزیکی مانند C-stand و کیسهٔ شن.
  • اهمیت تعامل میان کارگردان و بازیگر در تعیین مرزهای خلاقیت؛ چنان‌که باید بین آزادی اجرای بازیگر و ضرورتِ قاب‌بندی توازن برقرار شود.
  • پیامدهای حقوقی و صنعتی وقتی بازیگری از دنباله‌ها دور می‌ماند: موضوعاتی چون حقوق بازیگر، تشابه چهره و کنترل خلاقانه در فرنچایزها.

همچنین از منظر صنعت، غیبت گلور در قسمت‌های بعدی موجب بحثی حقوقی و رسانه‌ای شد که نمونهٔ زنده‌ای از نگرانی‌های طولانیِ حقوق تصویر و شخصیت در هالیوود است. کمپانی‌ها، بازیگران و وکلا معمولاً دربارهٔ نحوهٔ استفاده از چهره و شبیه‌سازی دیجیتال در آثار بعدی مذاکره می‌کنند و این موضوع در دورهٔ پس از دیجیتال‌سازیِ آرشیوها پیچیده‌تر شده است.

به عنوان جمع‌بندی، از زاویهٔ فیلم‌سازانه و مخاطب‌دوست، خاطرات فاکس فرصتی فراهم می‌آورند تا نگاهی گرم و انسانی به چگونگی شکل‌گیری فیلم‌ها داشته باشیم: آمیخته‌ای از برنامه‌ریزی دقیق، بداهه‌پردازی و گاه محصورکردنِ فیزیکی برای حفظ یک اجرا. این‌گونه داستان‌ها نشان می‌دهند که آثار ماندگار هالیوود اغلب محصول سازش‌های کوچک، ناقص و بسیار انسانی هستند.

برای طرفداران پروپاقرص که می‌خواهند سه‌گانه را دوباره ببینند و برای تازه‌واردانی که با اولین فیلم آشنا می‌شوند، نسخهٔ فاکس از آن صحنه یادآور این است که پشت هر نمای خاطره‌انگیز، کار هزار جزئی به‌ظاهر ساده اما دقیقی انجام شده است — از نشان‌گذاری تا کیسهٔ شن. این جزئیات فنی و انسانی، وقتی کنار هم قرار می‌گیرند، به خلق لحظاتی می‌انجامند که سال‌ها بعد همچنان تکرار و نقل می‌شوند.

در نهایت، داستانِ گلور، فاکس و آن چند کیسهٔ شن یادآور می‌شود که موفق‌ترین آثار سینمایی اغلب از دلِ سازش‌های خرد، اشتباهات خلاقانه و ابتکارهای عملی به‌وجود می‌آیند؛ چیزهایی که نه کامل‌اند و نه بی‌نقص، اما انسانی و قابل‌لمس‌اند.

منبع: deadline

ارسال نظر

نظرات

مطالب مرتبط