8 دقیقه
یک مطالعه جدید از دانشکده پزشکی دانشگاه ویک فارست نشان میدهد که جایی که زندگی میکنید — سنجیده شده از طریق شاخصهای آسیبپذیری اجتماعی محله، بیعدالتیهای محیطی و محرومیت اقتصادی — میتواند اثراتی قابل اندازهگیری بر مغز برجای بگذارد. این پژوهش پیوندهای میان عوامل اجتماعی مبتنی بر مکان و تغییرات ساختاری و عروقی مغز را که با بیماری آلزایمر و دمانسهای مرتبط همراهاند نشان میدهد. یافتهها بر نقش تعیینکننده و پیچیدهی عوامل اجتماعی-محیطی در سلامت مغز تأکید دارد و نشان میدهد که شناختن عوامل اجتماعی محلهای برای پیشگیری و سیاستگذاری سلامت عمومی حیاتی است.
مطالعهای از دانشکده پزشکی ویک فارست حاکی از آن است که محل زندگی شما — مشخص شده با شاخصهای آسیبپذیری اجتماعی محله، بیعدالتی محیطی و محرومیت اقتصادی — ممکن است اثرات قابل تشخیصی روی ساختار مغز و نشانگرهای زیستی مرتبط با آلزایمر و دمانس برجای بگذارد. بررسی این پیوندها به درک بهتر مکانیزمهای زیستی تبدیل نابرابریهای اجتماعی به بار بیماریهای نورودژنراتیو کمک میکند.
How scientists connected ZIP codes to brain biology
پژوهشگران دادههای پزشکی و تصویربرداری 679 بزرگسال را که در مطالعه Healthy Brain در مرکز پژوهش بیماری آلزایمر ویک فارست ثبتنام کرده بودند، تحلیل کردند. هر شرکتکننده یک مجموعه کامل از اسکنهای MRI مغز و آزمایشهای خون دریافت کرد که برای شناسایی بیومارکرهای اولیه بیماری آلزایمر و سایر دمانسها طراحی شده بود. تیم تحقیقاتی سپس این اندازهگیریهای زیستی را با سه شاخص ملی مبتنی بر کد پستی (ZIP code) که شرایط محله را کمیسازی میکنند، تطبیق داد: شاخص محرومیت منطقهای (Area Deprivation Index - ADI)، شاخص آسیبپذیری اجتماعی (Social Vulnerability Index - SVI) و شاخص عدالت محیطی (Environmental Justice Index - EJI).
این شاخصها مجموعهای از معیارها مثل درآمد خانوار، سطح تحصیلات، کیفیت مسکن، دسترسی به خدمات بهداشتی، میزان قرار گرفتن در معرض آلودگی، و دیگر تعیینکنندههای اجتماعی سلامت را ترکیب میکنند تا یک نمره کلی از مزیت یا محرومیت محله ارائه دهند. نمرههای بالاتر نشاندهندهی محرومیت و آسیبپذیری بیشتر هستند. با استفاده از این شاخصها پژوهشگران تلاش کردند ارتباط بین شرایط اجتماعی-اقتصادی محیط زیست شهری و زیستشناسی مغز را اندازهگیری کنند و نشان دهند که چگونه «محل» میتواند بهصورت کمّی بهعنوان یک عامل خطر در مطالعات اپیدمیولوژیک مغزی وارد شود.

Neighborhood burden shows up in the brain
نتایج نشان داد که شرکتکنندگانی که در محلههایی با نمرههای بالاتر ADI، SVI و EJI زندگی میکردند، تفاوتهای قابل اندازهگیری در بیومارکرهای مرتبط با دمانس از خود نشان دادند. سیگنالهای زیستی کلیدی شامل نازکتر شدن قشر مخ (cortical thinning)، تغییرات در ماده سفید که با بیماری عروق کوچک یا بیماری عروقی مغز همخوانی دارد، کاهش جریان خون مغزی (reduced cerebral blood flow) و الگوهای نامتعادل پرفیوژن (perfusion heterogeneity) بودند. ترکیب این تغییرات بهعنوان عوامل شناختهشدهای که میتوانند منجر به مشکلات حافظه و کاهش شناختی در طول زمان شوند دیده میشود و نشاندهندهی مسیرهای مختلفی است که از عوامل محیطی و اجتماعی به آسیبپذیری نورولوژیک منجر میشود.
نازک شدن قشر مخ که معمولاً با فرسودگی نورونی و از دست دادن حجم خاکستری همراه است، میتواند با کاهش حافظه و عملکرد اجرایی در ارتباط باشد. تغییرات ماده سفید، از جمله لوکالیزه شدن تظاهرهای هموژنی یا هایپراینتنسیتیها در تصاویر MRI، معمولاً نشاندهندهی آسیب عروقی خرد یا دمیلیناسیون است که بر ارتباطات شبکههای عصبی تأثیر میگذارد. کاهش جریان خون مغزی و ناهماهنگی در توزیع خونرسانی مغزی میتواند نشانگر اختلالات عروقی و تغییرات عملکردی موضعی باشد که در پیشرفت دمانس نقش دارند. این یافتهها همبستگیهایی را نشان میدهد که فراتر از عوامل ژنتیکی فردی یا سبک زندگی شخصی است و بر تأثیرات جمعی شرایط محلهای دلالت دارد.
نویسنده اول، سودارشان کریشنا مورتی، اشاره کرد که این یکی از نخستین مطالعاتی است که چندین شاخص مبتنی بر مکان را با تصویربرداری عصبی پیشرفته و نشانگرهای خونی ترکیب میکند. این ادغام چندبُعدی به پژوهشگران اجازه میدهد تا روابط پیچیده میان محرکهای اجتماعی و تغییرات زیستشناختی را بهتر تفکیک کنند و از همبستگیهای سطحی به سوی مکانیزمهای احتمالی حرکت کنند. تیمتهای تحقیقاتی از تکنیکهای تصویربرداری مانند MRI ساختاری، تصویربرداری جریان خون با شبهآر.آی. (ASL) و تحلیلهای ماده سفید برای ثبت تغییرات ساختاری و کارکردی استفاده کردند که به اعتبار و غنای نتایج افزود.
Disparities were most pronounced in communities of color
ارتباطات بین بار محلهای و نشانگرهای نامطلوب مغزی بهویژه در میان مشارکتکنندگان سیاهپوست که در کدپستیهای دارای محرومیت شدیدتر زندگی میکردند، برجستهتر بود. این الگو نشاندهندهی نحوهی تمرکز ریسک بهدلیل نابرابریهای ساختاری در مسکن، کیفیت محیط زیست، و فرصتهای اقتصادی است. به عبارتی، سازوکارهای سیستماتیک تاریخی و جاری که منجر به تفکیک فضایی جمعیتها و محرومیت گروهی میشود میتواند ریسک ابتلا به بیماریهای نورودژنراتیو را در برخی جوامع افزایش دهد و فاصلههای سلامت را تقویت کند.
توزیع نابرابر قرار گرفتن در معرض آلودگی هوا، دسترسی محدود به خدمات سلامت و تغذیه سالم، یا تراکم مساکن نامناسب و شرایط پرتنش اقتصادی میتواند بهصورت مزمن روی عروق مغزی، التهاب سیستمیک و فرایندهای متابولیک اثر بگذارد؛ این مسیرها با افزایش خطر بیماری عروق کوچک مغز و در نهایت با کاهش شناختی پیوند خوردهاند. بنابراین یافتهها نه تنها رابطهای بین مکان و زیستشناسی مغز نشان میدهد، بلکه پیامدهای عدالت اجتماعی و ضرورت اقدامات هدفمند برای کاهش شکافهای سلامت را برجسته میسازد.
Why this matters for public health and policy
فراتر از عوامل سبک زندگی فردی یا ریسک ژنتیکی، این مطالعه نشان میدهد که شرایط در سطح محله برای درک و پیشگیری از دمانس مرکزی هستند. اگر مواجهههای محیطی مانند هوای آلوده، مسکن ناپایدار، دسترسی محدود به غذای مغذی یا استرس اقتصادی مزمن باعث تسریع تغییرات عروقی و ساختاری مغز شوند، آنگاه مداخلاتی که تنها بر فرد متمرکزند ناکافی خواهند بود. این نگرش جمعی به «سلامت محله» نشان میدهد که پیشگیری از بیماریهای نورودژنراتیو نیازمند ترکیب روشهای بالینی، محیطی و سیاستمحور است.
کریشنا مورتی و همکارانش از سیاستگذاران و رهبران بهداشت عمومی خواستند که تلاشهای پیشگیری از دمانس را به استراتژیهای سطح جامعه گسترش دهند: بهبود کیفیت هوا از طریق کنترل آلودگی، تضمین مسکن ایمن و مقرونبهصرفه، افزایش دسترسی به غذای سالم و سرمایهگذاری در فرصتهای اقتصادی محلی. سیاستهای ساختاری که به کاهش محرومیتها و آسیبپذیریهای اجتماعی میپردازند میتوانند توزیع جمعیتی سلامت مغز را تغییر داده و بار آینده دمانس را کاهش دهند. مثالهایی از اقدامات ممکن عبارتاند از توسعه فضاهای سبز شهری، برنامههای تغذیهای محلهای، سیاستهای مسکن منصفانه و آلودگیزدایی محیطی در مناطق آسیبپذیر.
برای جوامع علمی، این مطالعه همچنین ارزش تلفیق شاخصهای اجتماعی با دادههای نورویماجینگ و بیومارکرها را برجسته میکند تا کشف شود که چگونه «محل» به «زیستشناسی» تبدیل میشود. پژوهشهای آتی نیازمند گروههای بزرگتر و متنوعتر و پیگیریهای طولی (longitudinal follow-up) خواهند بود تا مشخص شود آیا بهبود شرایط محلهای واقعاً به کند شدن روند پیری مغزی و کاهش وقوع دمانس منجر میشود یا خیر. طراحی مطالعات آینده باید متغیرهای میانجی و تعدیلکننده مانند پریاکسپوزوم (pre-exposome)، شاخصهای التهابی سیستمیک، وضعیت تغذیهای و دسترسی به مراقبتهای پیشگیرانه را در نظر بگیرد.
علاوه بر این، تحلیلهای آینده میتوانند از مدلهای یادگیری ماشینی و تحلیلهای شبکهای برای ترکیب دادههای چندمنبعی (مولکولی، تصویربرداری، اجتماعی و محیطی) استفاده کنند تا الگوهای پیچیدهتری از ریسک و محافظت شناسایی شود. همچنین مهم است که مداخلات محلهای آزمونشونده (community-based interventions) در مطالعات مداخلهای تصادفی یا کوهورتهای طولی اجرا شوند تا شواهد قویتری برای سیاستگذاری تولید شود. در مجموع، این تحقیق به عنوان یک فراخوان برای تلفیق علم اعصاب، اپیدمیولوژی اجتماعی و سیاستگذاری عمومی عمل میکند تا سلامت مغز بهعنوان یک هدف جمعی و بازتابی از عدالت اجتماعی به رسمیت شناخته شود.
منبع: scitechdaily
ارسال نظر