6 دقیقه
چرا وینس گیلیگان مردد است
وینس گیلیگان یکی از قابل احترامترین جهانهای تلویزیونی را ساخت. مجموعهٔ Breaking Bad و اثر همپیالهاش، Better Call Saul، انتظارات نسبت به ضدقهرمان در تلویزیون را بازنویسی کردند و به نمادهای فرهنگی تبدیل شدند؛ این موفقیت بهخاطر نگارش دقیق، شخصیتپردازی فراموشنشدنی و اجراهای بینقص بازیگران بود. با این حال، گیلیگان بارها شکلی نادر از احتیاط را نشان داده است: او نگران است که بازگشایی دوبارهٔ این دنیا بتواند همان خاطراتی را که طرفداران ارزشمندشان میدانند، تضعیف کند. این تردید تنها به غرور یا حفاظت از اعتبار خلاصه نمیشود، بلکه منعکسکنندهٔ درکی عمیق از رابطهٔ بین اثر، مخاطب و میراث خلاقانه است.
این دغدغه بیش از یک واکنش شخصی است. پس از تقریباً دو دهه شکل دادن به روایتها و شخصیتهایی که اکنون در حافظهٔ جمعی جای گرفتهاند، گیلیگان ابراز کرده که ترجیح میدهد اندکی گرسنگی برای روایتهای تازه به جا بماند تا اینکه ریسک کند و اثری تولید شود که میراث اصلی را رقیق یا مشوش کند. این نگاه محافظهکارانه در واقع نوعی مدیریت خلاقانهٔ اثر است؛ او اشاره کرده که تمایل دارد فضای خلاقانهٔ جدیدی را تجربه کند — جهتی که ممکن است به سوی قهرمانی سنتیتر برود و نه قهرمانِ اخلاقاً متزلزل و پیچیدهای همچون والتر وایت یا شخصیتهای خاکستری مشابه. این تغییر جهت نشان میدهد که گیلیگان به دنبال تنوع ژانری، ساختار دراماتیک متفاوت و آزمودن محدودههای تازهٔ روایت است تا صرفاً بهرهبرداری از برند و فرنچایز.
یک اسپینآف یا ریبوت چه شکلی میتواند داشته باشد
جهان Breaking Bad بهطور غیرمعمولی غنی از شخصیتهایی است که هر یک ظرفیت تبدیل شدن به هستهٔ یک سریال مستقل را دارند. شخصیتهایی مانند ساول گودمن، کیم وکسلر و مایک اهرمنتراوت و حتی چهرههایی مانند گاس فرینگ عمق و لایههایی دارند که میتوانند از زاویههای جدیدی روایت شوند. خودِ Better Call Saul اثبات کرد که یک پیشدرآمد یا اسپینآف میتواند موفق شود زمانی که به لحن، رشد شخصیت و زبان بصری مجموعهٔ مادر احترام بگذارد و در عین حال استقلال هنری و هویتی خودش را حفظ کند. با این حال، تجربهٔ تاریخ تلویزیون نشان داده که همهٔ تلاشها با موفقیت همراه نبودهاند: برخی ریبوتها یا ادامهها، بهویژه آنهایی که به نظر تجاری و سطحی میآیند، نقدهای شدیدی دریافت کردهاند و بعضاً باعث ایجاد تفرقه در میان منتقدان و طرفداران شدهاند—نمونههایی مثل آثاری که تحت عنوان «بازسازی» یا «پیشدرآمد» عرضه شدند و نتوانستند باورپذیری یا انسجام داستانی لازم را حفظ کنند.

مقایسهها با روندهای دیگر فرنچایزها آموزنده است. هالیوود در سالهای اخیر به سمت جهانهای بلندمدت و توسعهٔ فرنچایزها گرایش داشته است؛ از بازسازیهای متعدد Star Trek تا اسپینآفهای متنوع از درامهای پرآوازه. در یک سوی این روند، پتانسیل مالی و فرصتهای خلاقانهٔ جدید قرار دارد؛ تیم سازنده میتواند شخصیتها را در زمینهها و ژانرهای تازه کاوش کند و مخاطبان جدیدی جذب کند. اما در سوی دیگر، خطر خستگی فرنچایز (franchise fatigue)، و استفاده از نوستالژی صرفاً بهمنظور کسب سود وجود دارد که میتواند کیفیت روایت و اعتماد مخاطب را تضعیف کند. برای مجموعهای مثل Breaking Bad که میراث هنری و اقتصادی سنگینی دارد، این پرسش مطرح میشود که آیا گسترش جهان داستانی باید بر پایهٔ نیازهای قصهگویی و توسعهٔ شخصیت باشد یا صرفاً بر مبنای فرصتهای بازار و برندینگ.
نکتهٔ فنی و تولیدی نیز مهم است: حفظ یکنواختی لحن در سریالهایی که از یک مجموعه بزرگتر منشعب میشوند نیازمند هماهنگی دقیق بین فیلمنامهنویسها، کارگردانها و تیم تولید است. تفاوتهای ظریف در ریتم روایت، ساختار اپیزودیک، یا حتی سبک تصویربرداری میتواند باعث شود که نسخهٔ جانشین یا پیشدرآمد نتواند همان حس و شدت دراماتیک را بازتولید کند. همین موضوع یکی از دلایلی است که Better Call Saul بهعنوان نمونهای موفق شناخته میشود: این سریال با وجود استقلال هنری، به اصول بنیادی شخصیتپردازی و جهانسازی مجموعهٔ مادر پایبند ماند، اما همزمان زبان و مؤلفههای بصری مختص به خود را شکل داد تا نه تنها مکمل، بلکه اثری مستحکم و مستقل شود.
دیدگاه طرفداران و اطلاعات حاشیهای را نیز نباید نادیده گرفت. Breaking Bad و Better Call Saul جوایز متعددی از جمله امی دریافت کردند و یک پایگاه طرفداری حساس و محافظهکار نسبت به میراث اثر شکل دادند. این طرفداران نسبت به بازخوانیهای کوچک و ارجاعات جزئی خوشحال میشوند، اما به همان اندازه نسبت به هر چیزی که بهعنوان «سوراخسازیِ» میراث یا بهرهبرداریِ صرف از برند دیده شود، واکنش تند نشان میدهند. در پشت صحنه نیز هر دو مجموعه به خاطر همکاری بازیگران، سازندگان و تدوین دقیق مورد تمجید قرار گرفتند؛ رویکردی که حاکی از تعهد به کیفیت و زمانبندی است و همین تعهد یکی از دلایل اصلی است که باعث میشود گیلیگان در برابر دستکاری تعادل سریالها، تردید داشته باشد.
نگاهی انتقادی و سبکِ سبکشناسانه: معمایی که گیلیگان با آن مواجه است، آشناست؛ سازندگان اغلب باید بین ادامهٔ موفقیتآمیز آنچه تا کنون نتیجه داده و ضرورت خلاقانهٔ تغییر انتخاب کنند. ماندن در سکوت یا خودداری از اعلام برنامههای توسعه ممکن است بهمثابهٔ یک نوع گزینشِ هنری (curation) تعبیر شود، نه صرفاً تردید یا کمکاری. این گزینش میتواند به معنی محافظت از ارزشهای روایی، فضای دراماتیک و انسجام اخلاقی مجموعه باشد؛ خصوصاً در داستانهایی که هستهٔ دراماتیکشان بر تنشهای اخلاقی و تحولات شخصیتمحور استوار است. در این زمینه، تصمیم برای توسعهٔ یک اسپینآف باید بر پایهٔ یک ضرورت داستانی محسوس و یک دیدگاه تازهٔ خلاقانه باشد—نه صرفاً برای بهرهبرداری از نام و محبوبیت.
نکات فنی دربارهٔ ساز و کار تولید نیز در این بحث مهماند: انتخاب بازیگر، زمانبندی تولید، تعامل با شبکهها یا سرویسهای پخش دیجیتال و حتی نحوهٔ تبلیغات و بازاریابی در موفقیت یا شکست اسپینآفها نقش دارند. برای نمونه، شرایط قرارداد بازیگران اصلی میتواند تعیینکننده باشد و تغییر جزئی در ترکیب بازیگران یا تیمِ خلاق میتواند تأثیر عمیقی بر پذیرش اثر توسط مخاطب بگذارد. افزون بر این، حفظ انسجام زمانی و مکانی در روایت — مثلاً نحوهٔ قرار گرفتن اتفاقات جدید در تقویم داستانی سریال مادری — نیازمند دقت است تا از تناقضهای روایی اجتناب شود.
نکتهٔ دیگری که به عنوان یک تحلیلگر رسانهای باید ذکر شود، تفاوت میان اسپینآفِ موفق و تولیدات صرفاً تجاری است. اسپینآف موفق معمولاً از دل یک نیاز روایی یا کنجکاوی منطقی دربارهٔ یک شخصیت یا موقعیت بیرون میآید؛ بهعبارتی، این نوع توسعه باید یک پرسش جدید در لایههای داستانی مطرح کند و پاسخی تازه ارائه دهد. وقتی اسپینآف فقط بهخاطر «بازاریابی» شکل میگیرد، احتمال دارد که نتیجه ضعیف باشد و به اعتبار برند آسیب بزند. گیلیگان با آگاهی از این تمایز، احتمالاً مایل است تا زمانی که ایدهای داستانی قانعکننده و مناسب برای توسعه وجود نداشته باشد، دست به بازگشایی نزند.
نتیجهگیری موقت: در حال حاضر به نظر میرسد که گیلیگان محافظهکاری و نگهبانی حسابشده را به گسترش سریع ترجیح میدهد. طرفداران ممکن است خواهان محتوای بیشتر باشند، اما حفظ قدرت عاطفی و انسجام دراماتیک این سریالها شاید شجاعانهترین اقدام ممکن باشد. از منظر استراتژیک، این رویکرد میتواند ارزش بلندمدت برند را حفظ کند و راه را برای هرگونه توسعهٔ آیندهای که از نظر هنری و روایی سزاوار باشد، باز نگه دارد.
منبع: smarti
ارسال نظر