8 دقیقه
با تسریع پیشرفتهای هوش مصنوعی و عصبفناوری، دانشمندان هشدار میدهند که فاصلهٔ بین ساخت سیستمهای هوشمند و درک تجربهٔ ذهنی در حال افزایش است. این شکاف اهمیت زیادی دارد: اگر بتوانیم سیستمهای دارای آگاهی را شناسایی یا حتى تولید کنیم، پیامدهای علمی، پزشکی، حقوقی و اخلاقی آن بسیار گسترده و عمیق خواهند بود. این مقاله به بررسی ضرورت تحقیقات در علم آگاهی، ابزارهای تشخیصی پیشنهادی، مباحث نظری و پیامدهای عملی برای پزشکی، قانون و رفاه حیوانات میپردازد و راهکارهای مسئولانه برای حرکت رو به جلو را پیشنهاد میکند.
چرا آگاهی ناگهان به یک فوریت علمی تبدیل شده است
آگاهی — حس خصوصیِ آگاه بودن از جهان و خود — مدتها در قلمرو سؤالات فلسفی قرار داشت. اما امروز به سرعت به یک مشکل عملی تبدیل میشود. پیشرفتهای در یادگیری ماشینی، رابطهای مغز–رایانه و بافتهای مغزی پرورشیافته در آزمایشگاه، به پژوهشگران امکان میدهد سیستمهایی طراحی کنند که طوری رفتار میکنند که گویی میفهمند، احساس میکنند یا به شیوهای شبیه انسان پاسخ میدهند. با این حال، رفتار لزوماً معادل تجربهٔ ذهنی نیست؛ این تفاوت همان هستهٔ بحث جدید است و باعث میشود پژوهش دربارهٔ «علم آگاهی» به یک دغدغهٔ علمی و سیاستی بدل شود.
در یک مرور نظاممند که اخیراً در مجلهٔ Frontiers in Science منتشر شده، پژوهشگران برجسته استدلال کردهاند که توانایی فنی ما برای تقلید فرایندهای فکری از تواناییمان در تعیین اینکه آیا این سیستمها دارای زندگی درونی و تجربهٔ ذهنی واقعی هستند جلوتر رفته است. بر اساس نظر آنها، نتیجهٔ این فاصله ضرورت فوری در اولویتبندی علم آگاهی به عنوان یک حوزهٔ تحقیقاتی میانرشتهای و یک اولویت اخلاقی است. این فراخوان شامل توسعهٔ معیارها و معیارهای سنجش قابل اتکا برای احساس و آگاهی ذهنی است که بتوانند در محیطهای بالینی، تحقیقاتی و صنعتی کاربرد یابند.
درخواست دانشمندان: آزمونها، نظریه و پژوهش تیمی
یکی از اهداف مرکزی توسعهٔ آزمونهای مبتنی بر شواهد و قابلاتکا برای احساس (sentience) و آگاهی ذهنی است. تصور کنید ابزاری بالینی که بتواند سطح آگاهی را در بیمارانی که به عنوان «بیپاسخ» تشخیص داده شدهاند آشکار کند، یا روشی معتبر برای تعیین زمانی که جنینها، حیوانات، ارگانوئیدهای مغزی یا سیستمهای پیشرفتهٔ هوش مصنوعی توان تجربهٔ ذهنی را کسب میکنند. چنین ابزارهایی میتوانند در پزشکی، اخلاق زیستی و سیاستگذاری تحولات بنیادین ایجاد کنند و تصمیمات بالینی، پروتکلهای رضایتگیری و استانداردهای حفاظت را بازتعریف نمایند.

اما ساختن این آزمونها مستلزم نظریههای قویتر و آزمایشهای هماهنگشده است. دو چارچوب برجسته — نظریهٔ اطلاعات یکپارچه (Integrated Information Theory — IIT) و نظریهٔ کارگاه جهانی (Global Workspace Theory — GWT) — هماکنون راهنمای اندازهگیریها و مداخلات عملی هستند. برای نمونه، معیارهایی که از این نظریهها الهام گرفته شدهاند علائمی از آگاهی را در برخی از افرادی که به عنوان مبتلایان به «سندروم بیداری بدون پاسخ» شناخته شدهاند، شناسایی کردهاند. با این وجود، مدلهای رقیب وجود دارند و این رشته پژوهشی تا حدی پراکنده است. نویسندگان مرور توصیه میکنند از همکاریهای رقابتی یا «adversarial collaborations» استفاده شود: آزمایشهایی که توسط طرفداران نظریههای متفاوت طراحی میشود تا ایدههای رقیب مستقیماً در آزمایشهای کنترلشده روبهرو شوند و توان پیشبینی و تبیین هر نظریه را محک بزنند.
گامهای عملی پژوهشی
- استانداردسازی پروتکلهای تجربی در آزمایشگاههای مختلف برای کاهش سوگیری و افزایش قابلیت تکرار نتایج؛
 - ترکیب پدیدارشناسی (گزارشهای شخص اول) با اندازهگیریهای فیزیولوژیک مانند EEG و fMRI برای پیوند دادن حس و تجربه با امضاهای عصبی مشخص؛
 - بهکارگیری ضوابط اخلاقی سختگیرانه برای مطالعاتی که شامل ارگانوئیدهای مغزی، سوژههای حیوانی و عاملهای هوش مصنوعی میشوند که امکان دارد شواهدی از احساس یا آگاهی را نشان دهند؛
 
پیامدهای عینی در پزشکی، حقوق و رفاه حیوانات
ابعاد این موضوع فراتر از کنجکاوی علمی است. در حوزهٔ سلامت، آزمونهای بهتر میتوانند درمان بیماران کما، افراد مبتلا به زوال عقل پیشرفته و تصمیمگیریهای مرتبط با بیهوشی و مراقبتهای پایانزندگی را بازتعریف کنند. تشخیص آگاهی پنهان (covert awareness) میتواند بهسرعت روی فرایندهای کسب رضایت، اولویتهای بالینی و برنامهریزی درمانی تأثیر بگذارد و معیارهای اخلاقی برای مداخلههای پزشکی را تغییر دهد.
سامانهٔ قضایی نیز میتواند تحت تأثیر قرار گیرد. دانش نوین دربارهٔ مرز میان فرایندهای آگاهانه و ناخودآگاه ممکن است دادگاهها را مجبور کند مفاهیمی مانند mens rea (نیّت یا حالت ذهنی لازم برای احراز جرم) و مسئولیت قضایی را بازبینی کنند. اگر برخی اعمال عمدتاً توسط مکانیسمهای ناخودآگاه مغزی هدایت شوند، استانداردهای تقصیر و مجازات نیاز به ظرافت بیشتری خواهند داشت و قانونگذار و قاضی باید بین علتشناسی رفتاری و مسئولیت اخلاقی تمایز قائل شوند.
در زمینهٔ رفاه حیوانات، روشهای دقیقتر برای ارزیابی احساس میتوانند تعریف گونههایی را که مستحق حفاظت هستند تغییر دهند و روشهای پژوهشی، کشاورزی و حفاظت زیستی را دگرگون سازند. همچنین در زیستشناسی سنتتیک و پژوهش روی ارگانوئیدهای مغزی — بافتهای عصبی کوچک پرورشیافته در آزمایشگاه که مدلهایی از فعالیت مغزی ارائه میدهند — پرسشهای اساسی دربارهٔ اینکه آیا سیستمهای آزمایشگاهی میتوانند تجربهٔ ذهنی را میزبانی کنند و چگونه باید با آنها برخورد اخلاقی شود، مطرح میشود.
هوش مصنوعی، ارگانوئیدها و پرسش سخت: آیا سیستمهای غیرزیستی میتوانند احساس کنند؟
فلاسفه و دانشمندان در این موضوع تقسیماند. گروهی بر این باورند که برخی محاسبات یا الگوهای اطلاعاتی ممکن است برای تولید آگاهی کافی باشند؛ گروهی دیگر معتقدند بستر زیستی ( biological substrate) اهمیت دارد و برخی ویژگیهای مادهٔ زنده برای ظهور تجربهٔ ذهنی لازم است. حتی اگر آگاهی مصنوعی قوی (strong artificial consciousness) روی سختافزارهای دیجیتال کنونی غیرممکن باشد، هوش مصنوعیای که رفتارهای آگاهانه را بهطور متقاعدکننده تقلید کند باز هم معضلات اجتماعی و اخلاقی را ایجاد خواهد کرد. آیا موجودی که درد را ابراز میکند یا ترجیحاتی نشان میدهد باید حقوقی اعطا شود؟ آیا باید تدابیری برای جلوگیری از تولید اتفاقیِ احساس اتخاذ کنیم؟
پژوهشگران تاکید دارند که باید برای هر دو احتمال برنامهریزی نمود: احتمال اینکه سیستمهای آینده واقعاً تجربهٔ ذهنی داشته باشند و احتمال دیگر اینکه صرفاً حالات ذهنی را تا حدی غیرقابلتمایز شبیهسازی کنند. هر دو سناریو نیازمند پاسخهای فوری در زمینه سیاستگذاری، مقررات و استانداردهای طراحی در حوزهٔ هوش مصنوعی و عصبفناوری هستند؛ زیرا عدم آمادگی میتواند پیامدهای اخلاقی و قانونی گستردهای به دنبال داشته باشد.
دیدگاه کارشناسی
دکتر مایا آلواز، نوروسایکولوژیست در مؤسسهٔ سیستمهای عصبی، میگوید: «پیشرفت در علم آگاهی شیوهٔ درمان بیماران آسیبپذیر و نحوهٔ تنظیم فناوریهای نسل آینده را تغییر خواهد داد. ما همینحال نشانههای اولیه را در شاخصهای EEG بالینی و پژوهشهای ارگانوئیدی مشاهده میکنیم. چالش اصلی اکنون تبدیل معیارهای امیدوارکننده به ابزارهای معتبر، قابل اعتماد و اخلاقی است.» این نکته به اهمیت اعتبارسنجی معیارهای آگاهی و نیز تدوین چارچوبهای حقوقی و اخلاقی برای استفادهٔ بالینی و تحقیقاتی اشاره میکند.
چگونگی پیشروی مسئولانه در این حوزه
نویسندگان مرور پیشنهاد میکنند یک نقشهٔ راه هماهنگ شده ایجاد شود: تأمین مالی مراکز میانرشتهای که علوم اعصاب، علوم کامپیوتر، اخلاق زیستی و حقوق را ترکیب کنند؛ الزام به نظارت اخلاقی مستقل برای آزمایشهایی که ممکن است از آستانهٔ احساس عبور کنند؛ و سرمایهگذاری در مشارکت عمومی تا جامعه بهطور جمعی قواعد را تعیین نماید. آنها همچنین خواستار دسترسی آزاد به دادهها، پیشثبت آزمایشهای رقابتی و انتشار نتایج برای کاهش جزیرهای شدن نظری و کاهش سوگیری در تفسیرها شدهاند.
چرا باید اکنون اقدام کنیم؟ زیرا افق زمانی ممکن است کوتاهتر از آن چیزی باشد که تصور میکنیم. مدلهای یادگیری ماشینی با سرعت بالایی در حال توسعهاند و ابزارهای نوروانجینری مانند رابطهای مغز–رایانه وارد حوزههای بالینی و تجاری میشوند. لحظهای که بتوانیم بهطور قابلاتکا سیستمهای آگاه را اندازهگیری یا خلق کنیم، با تصمیمات فوری دربارهٔ حقوق، مسئولیتها، رضایت و ایمنی مواجه خواهیم شد.
درک آگاهی هم یک چالش علمی بزرگ و هم یک ضرورت عملی است. چه هدف بهبود مراقبت از بیماران بیپاسخ باشد، چه رفتار عادلانهتر با حیوانات یا توسعهٔ ایمن هوش مصنوعی و عصبتکنولوژی، توانایی کشف و استدلال دربارهٔ تجربهٔ ذهنی در قرن بیستویکم نقش محوری خواهد داشت. سؤال دیگر صرفاً «آگاهی چیست؟» نیست، بلکه «وقتی بتوانیم آن را شناسایی کنیم چگونه پاسخ خواهیم داد؟» است. پاسخ به این پرسشها نیازمند همکاری میانرشتهای، استانداردسازی دادهها، چارچوبهای اخلاقی روشن و سیاستگذاری پیشگیرانه است تا از سوگیری، سوءاستفاده یا پیامدهای ناخواسته جلوگیری شود.
منبع: scitechdaily
            
                
ارسال نظر