11 دقیقه
بزرگسالان میانسال—بهویژه زنان در دههٔ پنجاه زندگی—در حال تجربهٔ نرخهای غیرمعمولاً بالایی از پاسخهای شبیه به اعتیاد نسبت به غذاهای فوقفرآوریشده هستند. تحلیل تازهای از دادههای یک پیمایش نمایندهٔ ملی نشان میدهد که اولین نسلهایی که در محیط غذاییای بزرگ شدند که با محصولات مهندسیشدهٔ راحتمصرف احاطه شده بود، الگوهای پایداری را نشان میدهند که با تعاریف بالینیِ رفتارهای اعتیادگونه همخوانی دارد. این یافتهها پیامدهایی برای پیامرسانی بهداشت عمومی، غربالگری بالینی و راهبردهای پیشگیری دارد و ضرورت تجدید نظر در سیاستها و مداخلات را برجسته میسازد.
نسل غذاهای فرآوریشده و تفاوتهای بین نسلی
اصطلاح «غذاهای فوقفرآوریشده» به فرمولاسیونهای صنعتیای گفته میشود که برای طعمپذیری بسیار بالا و سهولت مصرف طراحی شدهاند—شامل شیرینیها، فستفودها، نوشیدنیهای شیرین، وعدههای آمادهٔ مایکروویوی و بسیاری از تنقلات بستهبندیشده که با برچسبهای «رژیمی» یا «کمچرب» عرضه میشوند. این محصولات اغلب با ترکیبی از شکر، چربی، نمک، کربوهیدراتهای تصفیهشده و طعمدهندههای مصنوعی فرمولبندی میشوند تا ارزش پاداشدهی را افزایش داده و مصرف مکرر را ترویج کنند. ترکیب این عناصر موجب میشود که خوردنِ این غذاها به تجربهای تقویتکننده تبدیل شود که احتمال تکرار رفتار و وابستگی رفتاری را بالا میبرد.
پژوهشگران دانشگاه میشیگان با استفاده از دادههای پیمایش «پول ملی دربارهٔ سالمندی سالم» دانشگاه میشیگان، بررسی کردند که چگونه قرارگیری در معرض این نوع غذاها در طول زندگی با پاسخهای شبیه اعتیاد مرتبط است. تحلیل آنها بیش از 2,000 آمریکایی سالمند را دربرمیگرفت و تفاوتهای نسلی چشمگیری را نمایان ساخت. در میان بزرگسالانی که اکنون در دههٔ پنجاه و اوایل شصت عمر هستند—افرادی که در دورانی رشد کردند که محصولات فوقفرآوریشده فراگیر شدند—حدود 21٪ از زنان و 10٪ از مردان معیارهای مطالعه برای اعتیاد به غذاهای فوقفرآوریشده را برآورده کردند. بهطور متقابل، در گروه سنی 65 تا 80 سال، تنها حدود 12٪ از زنان و 4٪ از مردان همان آستانهها را داشتند.
این تفاوتها به اثرِ گروهی (cohort effect) اشاره دارد: نسل ایکس و بخش جوانتر نسلِ بیبیبوم، نخستین نسلی بودند که سالهای شکلگیریشان در محیطی رخ داد که غذاهای فرآوریشده و بازاریابی شدید برای آنها رایج شده بود—بهویژه موجی از محصولات کمچرب و متمرکز بر سهولت مصرف که در دهههای 1980 و 1990 بهویژه به زنان تبلیغ میشد. این قرارگیری زودهنگام میتواند پیامدهای بلندمدتی برای الگوهای خوردنِ مبتنی بر پاداش داشته باشد؛ یعنی الگوهایی که بهطور بالقوه در طول عمر پایداری نشان میدهند و سختتر از عادات غذایی ساده تغییر میکنند.

چگونه پژوهشگران خوردنِ اعتیادگونه را اندازهگیری کردند
معیارهای بالینی تطبیقیافته برای غذا
برای کمّیسازیِ خوردنِ شبیه به اعتیاد، محققان از نسخهٔ تعدیلشدهٔ «مقیاس اعتیاد به غذا ییل 2.0» (mYFAS 2.0) استفاده کردند؛ ابزاری استاندارد که از معیارهای تشخیصی اختلالات مصرف مواد اقتباس شده است. mYFAS دربارهٔ 13 تجربهٔ مرتبط با غذاهای بسیار پاداشدهنده میپرسد—از جمله هوسهای شدید، ناتوانی در کاهش مصرف با وجود نیت و تلاش برای کنترل، علائم شبیه ترک هنگام قطع مصرف، ادامهٔ مصرف با وجود پیامدهای منفی، و اجتناب از موقعیتهای اجتماعی بهخاطر نگرانیهای مرتبط با خوردن. این سوالات رفتارها و نشانههای روانی-رفتاری را بهطور سیستماتیک ثبت میکنند که در کنار هم میتوانند الگوی مصرف مشکلساز را نشان دهند.
اگرچه غذاها از نظر داروشناسی دقیقاً همانند موادی نظیر الکل یا نیکوتین نیستند، این مقیاس جنبههای رفتاری و روانشناختی را عملیاتی میکند که با اختلالات مرتبط با مصرف مواد همخوانی دارد. بر اساس این معیارها، مطالعه افرادی را شناسایی میکند که الگوهای بالینی معناداری از مصرف مشکلساز غذاهای فوقفرآوریشده، مانند نوشیدنیهای شیرین، وعدههای فستفودی و تنقلات مهندسیشده را نشان میدهند. چنین شناسایی به پژوهشگران و مداخلات بالینی اجازه میدهد که بین خوردن لذتبخش معمولی و الگوهای تکرارشونده و کنترلگریزتر تفکیک قائل شوند.
نمونهٔ پیمایش و طراحی مطالعه
نتایج از «پول ملی دربارهٔ سالمندی سالم» دانشگاه میشیگان بهدست آمده است که توسط مؤسسهٔ سیاست و نوآوری مراقبتهای سلامت دانشگاه میشیگان و با حمایت Michigan Medicine اجرا میشود. این پیمایش نمایندهٔ ملی بزرگسالان مسنتر است و به محققان امکان میدهد که شاخصهای اعتیاد را با گزارشهای خوداظهاریِ سلامت جسمی و روانی، ادراک وزن و متغیرهای اجتماعی همبسته کنند. استفاده از نمونهٔ ملی و ابزارهای استانداردِ سنجش، قدرت نتایج را افزایش میدهد؛ اما مطالعه نیز محدودیتهایی دارد، از جمله ماهیت خودگزارشی دادهها و دشواری تمایز علیت در تحلیلهای مقطعی.
ارتباطها با ادراک وزن، وضعیت سلامت و انزوای اجتماعی
تحلیل همچنین همبستگی میان اعتیاد به غذاهای فوقفرآوریشده و عواملی را که بر رفاه تأثیر میگذارند کاوید. یافتههای کلیدی عبارتند از:
- ادراک از وزن: پاسخدهندگانی که خود را دارای وزن بیش از حد توصیف کردند، شانس قابلتوجهی بالاتری برای برآورده کردن معیارهای اعتیاد داشتند. در تمام گروههای سنی، تقریباً یکسوم از زنانی که خود را «دارای اضافهوزن» دانستند، به آستانهٔ معیار رسیدند؛ مردانی که اضافهوزن گزارش کردند نیز نرخهای بالاتری نشان دادند. بهطور نسبی، احتمال مواجهه با الگوهای شبیه اعتیاد میان افرادی که وزن خود را بیشازحد ارزیابی میکنند، بهطرز معناداری بیشتر است—مسألهای که بین عوامل روانیِ ادراکِ بدن و رفتارهای خوردن پیچیدگی ایجاد میکند.
- سلامت روانی و جسمی: شرکتکنندگانی که سلامت روانی خود را «متوسط» یا «ضعیف» ارزیابی کردند، چند برابر بیشتر احتمال داشت که معیارهای اعتیاد را برآورده کنند. سلامت جسمی نامناسب نیز با افزایش احتمال مصرف مشکلساز غذاهای فوقفرآوریشده مرتبط بود. این الگو نشان میدهد که سلامت روان و جسم میتواند هم محرک و هم پیامدِ این الگوهای خوردن باشد، و به همین دلیل مداخلات باید چندبُعدی باشد تا هم مسائل روانی و هم رفتاری را هدف بگیرد.
- انزوای اجتماعی: افرادی که گزارش کردند گاهی یا اغلب احساس انزوا میکنند، بیش از سه برابر احتمال داشت معیارهای مقیاس را نسبت به کسانی که انزوا را گزارش نکردند، برآورده کنند. انزوای اجتماعی ممکن است بهعنوان محرک رفتاری عمل کند—افراد ممکن است برای مقابله با تنهایی یا اضطراب به غذاهای بسیار پاداشدهنده روی آورند—درحالیکه مصرف مکرر این محصولات نیز میتواند به بروز یا تشدید انزوای اجتماعی کمک کند، چرا که بهداشت و عادات غذایی بر تعاملات اجتماعی تأثیر میگذارد.
محققان به رابطهٔ معکوسِ ممکن اشاره میکنند: غذاهای فوقفرآوریشده ممکن است به افزایش وزن و خطر بیماریهای مزمن کمک کنند، در حالی که چالشهای اجتماعی و سلامت روان میتواند به وابستگی بیشتر به این غذاهای بسیار طعمدار منجر شود. علاوه بر این، بسیاری از این محصولات بهصورت «آرایشیِ سلامت» (health-washed) بازاریابی میشوند—مثلاً برچسبهایی مانند کمچرب، «لایت» یا غنیشده—که ممکن است مصرفکنندگان، بهویژه کسانی که در تلاش برای مدیریت وزن هستند، را گمراه کرده و باعث شود آیتمهایی را انتخاب کنند که در واقع هوس و پرخوری را تقویت میکنند. چنین تاکتیکهایی در بازاریابی میتوانند تفکیک بین غذای واقعاً سالم و محصولاتی که صرفاً ظاهر سلامت دارند را دشوار سازند.
پیامدهای بهداشت عمومی و ریسکهای آتی
نسلهایی که اکنون در میانسالی هستند، در دوران تغییرات محیط غذایی ملی رشد کردند: سوپرمارکتها و گزینههای فروش اتوماتیک با حضور گستردهٔ غذاهای مهندسیشده گسترش یافتند و بازاریابی گسترده مصرف آنها را عادی کرد. با توجه به اینکه کودکان و نوجوانان امروز سهم کالری بیشتری از منابع فوقفرآوریشده مصرف میکنند، پژوهشگران هشدار میدهند که جمعیت سالمند آینده ممکن است شیوع طول عمرِ بالاتری از الگوهای خوردن شبیه اعتیاد را نشان دهد. این روند میتواند بار بیماری را افزایش دهد و فشار بیشتری بر نظامهای درمانی وارد آورد.
ازآنجا که مصرف غذاهای فوقفرآوریشده در پژوهشهای دیگر با بیماریهای کاردیومتابولیک و مرگ زودرس مرتبط شناخته شده است، الگوهای شبیه اعتیاد نگرانیهایی دربارهٔ سلامت عمومی درازمدت برمیانگیزد. نویسندهٔ ارشد مطالعه تأکید کرد که لازم است نه تنها به محتوای تغذیهای، بلکه به نحوهٔ طراحی محصولات و بازاریابی آنها برای شکلدهی رفتار در طول زندگی توجه شود. توجه به طراحی محصول—مثل ترکیبهای طعمی، بافت و محرکهای بصری بستهبندی—میتواند به درک بهتر اینکه چرا برخی غذاها توانایی ایجاد رفتارهای تکرارشونده و کنترلگریز را دارند، کمک کند.
سامانههای بهداشتی و پزشکان ممکن است به ابزارهای غربالگری و مداخلاتی جدید نیاز داشته باشند که خوردن جبری یا از دست دادن کنترل مرتبط با غذاهای فوقفرآوریشده را به رسمیت بشناسند. این میتواند شامل پرسشنامههای کوتاه در مطب، آموزشهای بینرشتهای برای ارائهدهندگان سلامت و مسیرهای ارجاع به درمانهای رفتاری-شناختی تخصصی باشد. برنامههای پیشگیرانه که در پنجرههای حیاتی رشد—کودکی و نوجوانی—تمرکز میکنند نیز ممکن است برای کاهش ریسک طول عمر ضروری باشند؛ این مداخلات میتوانند آموزش تغذیهای، محدودیت تبلیغات هدفمند به کودکان و ترویج دسترسی به غذاهای کمتر پردازششده را دربرگیرند.
دیدگاه کارشناسان
«ما الگویی را مشاهده میکنیم که در سایر چالشهای سلامت عمومی نیز آشناست: قرارگیری محیطی همراه با بازاریابی هدفمند میتواند آسیبپذیریهای مادامالعمر ایجاد کند»، گفت دکتر مایا آر. سانتوس، متخصص تغذیهٔ بهداشت عمومی و مدرس تغذیهٔ رفتاری. «از منظر پیشگیری، سیاستهایی که قرارگیری کودکان در معرض غذاهای بسیار مهندسیشده را محدود کنند و ادعاهای گمراهکنندهٔ «سلامت» را تنظیم نمایند، میتوانند تعداد افرادی را که تا میانسالی این رفتارهای شبیه اعتیاد را توسعه میدهند، کاهش دهند. همچنین پزشکان باید بدانند که ادراک فرد از وزن و احساس انزوا صرفاً عوامل پسزمینه نیستند؛ آنها معمولاً با الگوهای خوردن تعامل دارند و میتوانند هدفهای مداخلهای مهمی باشند.»
«این پژوهش نیاز به پاسخهای میانرشتهای—سیاست تغذیه، درمان رفتاری و حمایتهای اجتماعی—را برای پرداختن به محرکههای پیچیدهٔ خوردن اجباری مربوط به محصولات فوقفرآوریشده روشن میسازد»، دکتر سانتوس افزود. او همچنین بر اهمیت طراحی مطالعات آینده تأکید کرد: پیگیریهای طولی که بتوانند علیت و مسیرهای زمانی قرارگیری در معرضِ غذاهای فرآوریشده و بروز الگوهای اعتیادگونه را روشن کنند، برای تدوین راهکارهای مؤثر حیاتی است.
نتیجهگیری
تحلیل دانشگاه میشیگان یک چالش فزایندهٔ سلامت عمومی را برجسته میکند: بزرگسالانی که در چشماندازی غذایی رشد کردند که حول محصولات فوقفرآوریشده شکل گرفته بود، نرخهای بالاتری از خوردنِ شبیه به اعتیاد را نشان میدهند—بهویژه زنانی که اکنون در دههٔ پنجاه زندگیاند. اندازهگیریشده با «مقیاس اعتیاد به غذا ییل تعدیلشده 2.0»، این الگوها با گزارشات خوداظهاریِ سلامت روانی و جسمی ضعیفتر، ادراک وزن و انزوای اجتماعی همبستگی دارند. با توجه به اینکه نسلهای جوانتر نسبت بیشتری از کالریشان را از منابع فوقفرآوریشده دریافت میکنند، مطالعه پرسشهای فوریای دربارهٔ پیشگیری، غربالگری بالینی و مداخلات سیاستی مطرح میسازد تا از آسیبهای آینده جلوگیری شود.
سیاستگذاران، پزشکان و جوامع باید در نحوهٔ تعامل طراحی محصول، بازاریابی و تعیینکنندههای اجتماعی سلامت تأمل کنند؛ چرا که این عوامل با هم شکلدهندهٔ رفتار تغذیهای بلندمدت هستند. مداخلات زودهنگام—هم آموزشی و هم قانونی—ممکن است برای کاهش بار طول عمرِ اعتیاد به غذاهای فوقفرآوریشده و پیامدهای سلامت بعدی آن حیاتی باشد. بهعلاوه، پژوهشهای آینده باید به شناسایی پنجرههای حساس قرارگیری در معرض، تبیین مکانیسمهای روانی-عصبی مرتبط و ارزیابی مؤثرترین ترکیبهای مداخلات درمانی و سیاستی بپردازند تا راهکارهای مبتنی بر شواهد برای کاهش این ریسک فراهم آید.
منبع: scitechdaily
ارسال نظر