8 دقیقه
یک مطالعه جدید نشان میدهد که ترکیب میکروبیوم روده کودک در سالهای نخست زندگی ممکن است در پیشبینی مشکلات عاطفی در دوران کودکی نقش داشته باشد. پژوهشگران دریافتند که گروههای خاصی از باکتریهای روده که در سن دو سالگی اندازهگیری شده بودند، با ریسک بالاتر اضطراب، افسردگی و سایر علائم درونیگرایانه تا سن مدرسه مرتبط بودهاند — احتمالاً از طریق تأثیر بر مدارهای عصبی که تنظیم احساسات را برعهده دارند. این یافتهها توجه محققان حوزه میکروبیوم و سلامت روان کودکان را به نقش محور روده-مغز معطوف میکند و پتانسیل شناسایی نشانگرهای زیستی زودهنگام را برای پیشگیری از اختلالات عاطفی مطرح میسازد.
چگونه مطالعه انجام شد و چه یافتههایی داشت
دانشمندان از دادههای یک گروه طولی طولانیمدت در سنگاپور استفاده کردند که اطلاعات زیستی و تصویربرداری مغزی از کودکان را جمعآوری میکرد. نمونههای مدفوع گرفتهشده در سن دو سالگی برای تعیین ترکیب میکروبی مورد تحلیل قرار گرفتند و همان کودکان در سن شش سالگی تحت تصویربرداری MRI مغز قرار گرفتند. محققان سپس ارتباطات میان باکتریهای اولیه روده، شبکههای اتصالی مغز در سالهای بعد و علائم اختلالات درونیگرایانه مانند اضطراب و افسردگی در کودکی میانی را بررسی کردند. برای تحلیل ترکیب میکروبی ممکن است از روشهایی مانند توالییابی 16S rRNA یا متاژنومیکس استفاده شده باشد؛ این روشها به شناسایی گروهها و جنسهای باکتریایی کمک میکنند و به پژوهشگران امکان میدهند تا الگوهای ترکیب میکروبی را با ویژگیهای فیزیولوژیک و رفتاری مرتبط سازند.
نتایج که در مجله Nature Communications منتشر شد، نشان داد کودکانی که فلور رودهایشان سطوح بالاتری از باکتریهای خانواده Lachnospiraceae و اعضای گروه Clostridia داشتند، بیشتر احتمال داشت که در مراحل بعدی زندگی علائم درونیگرایانه نشان دهند. این الگوهای میکروبی همچنین با تفاوتهایی در شبکههای مغزی مرتبط با پردازش عاطفی همبسته بودند؛ بهعنوان مثال تفاوتهایی در اتصالات بین نواحیای مانند آمیگدالا، قشر پیشپیشانی و سایر هابهای پردازش احساسی که در تنظیم واکنشهای عاطفی و پاسخ به استرس نقش دارند.
این یافتهها نشان میدهند که شناسایی الگوهای میکروبی در اوایل زندگی ممکن است بهعنوان شاخصی برای ریسک آتی سلامت روان کودکان مورد استفاده قرار گیرد؛ اما باید تاکید کرد که مطالعات مشاهدهای نمیتوانند رابطه علت و معلولی را اثبات کنند. در هر صورت، روند پژوهش بر ترکیبشناسی میکروبیوم روده، اتصالات عملکردی و ساختاری مغز و ارزیابیهای بالینی-رفتاری همراستا بوده است تا شبکهای از شواهد بهوجود آید که جایگاه محور روده-مغز را در سلامت روان دطفلی تقویت میکند.
چرا این میکروبها ممکن است بر احساسات تأثیر بگذارند
باکتریهای روده میتوانند از طریق چندین مسیر با سیستم عصبی تعامل داشته باشند: از طریق سیگنالدهی ایمنی، تولید متابولیتها و تعامل با عصب واگ. برخی اعضای خانواده Lachnospiraceae و گروه Clostridia در مطالعات بزرگسالان با پاسخ به استرس و علائم افسردگی مرتبط شناخته شدهاند. مطالعه جدید پیشنهاد میدهد که این میکروبها میتوانند در دورههای بحرانی رشد عصبی، توسعه مدارهای عصبی مرتبط با خلق و اضطراب را شکل دهند یا تعدیل کنند. بهعنوان مثال متابولیتهایی مانند اسیدهای چرب زنجیره کوتاه (SCFA) میتوانند بر عملکرد سد خونی-مغزی، فعالیت میکروگلیا و تولید نوروترانسمیترها اثر بگذارند؛ علاوه بر این، برخی گونهها ممکن است مسیرهای متابولیک تریپتوفان را تغییر دهند و بنابراین در بیوسنتز سروتونین یا متابولیتهای مرتبط نقش داشته باشند.
سیستم ایمنی نیز نقش محوری بازی میکند: فعالسازی ایمنی موضعی روده در پاسخ به گونههای خاص میتواند منجر به التهاب سیستمیک خفیف شود که در رشد سیناپسی و حذف سیناپس (synaptic pruning) در نواحی وابسته به احساسات اثرگذار است. همینطور تحریک عصب واگ میتواند سیگنالهای دوطرفهای میان روده و مناطقی از مغز که تنظیم هیجان را برعهده دارند، منتقل کند. ترکیب این مسیرها — متابولیک، ایمنی، عصبی — چارچوبی مکانیکی فراهم میآورد که میتواند توضیح دهد چگونه میکروبیوم در اوایل زندگی بر آسیبپذیری نسبت به اختلالات اضطرابی و افسردگی تأثیر بگذارد.

Possible biological mechanisms
- متابولیتهای میکروبی (مانند اسیدهای چرب زنجیره کوتاه) میتوانند از طریق محور روده-مغز به بلوغ نوروفیزیولوژیک کمک کنند و بر توسعه ساختارهای مغزی تأثیر بگذارند.
- فعالسازی ایمنی اولیه که توسط گونههای خاص میکروب تحریک میشود، ممکن است نحوهٔ حذف یا تقویت سیناپسها و در نتیجه الگوهای اتصالی در نواحی مرتبط با احساس را تغییر دهد.
- گونههای حساس به استرس میتوانند پاسخهای فیزیولوژیک به فشارهای محیطی را تشدید کنند و بدینترتیب آسیبپذیری نسبت به نشانههای درونیگرایانه را افزایش دهند.
این نتایج برای والدین و پژوهشگران چه معنایی دارد
این نتایج اثباتکنندهٔ رابطهٔ علی نیستند، اما میکروبیوم روده را بهعنوان یک عامل مهم در پژوهشهای سلامت روان کودکان برجسته میکنند. به گفته نویسنده ارشد مطالعه، Bridget Callaghan، گام بعدی تعیین گونههای مشخصی است که این همبستگیها را هدایت میکنند. شناسایی گونههای عامل میتواند راه را برای آزمایش مداخلههای نسبتاً ساده باز کند؛ از جمله تغییرات رژیم غذایی، مصرف پریبیوتیکها یا پروبیوتیکها که هدفشان اصلاح ترکیب میکروبی و کاهش ریسک عاطفی در مراحل بعدی رشد است.
برای پزشکان و کارشناسان بهداشت عمومی، این مطالعه یک هدف زودهنگام جدید برای پیشگیری پیشنهاد میدهد. پایش و فهم میکروبیوم رودهٔ کودک ممکن است در آینده مکمل استراتژیهای روانشناختی و اجتماعی برای کاهش ریسک اضطراب و افسردگی باشد. در عین حال باید تأکید شود که هرگونه مداخله بالینی نیاز به شواهد قوی از طریق کارآزماییهای تصادفیشده و تحت کنترل دارد؛ اجزایی مانند انواع پروبیوتیک، دوزها، زمانبندی مداخلات در دورههای حساس رشد، و تعامل با رژیم غذایی یا قرارگرفتن در معرض آنتیبیوتیکها باید دقیقاً مطالعه شوند.
برای والدین، پیام عملی فعلی این است که حفظ عوامل شناختهشدهٔ حمایتی مانند تغذیه متنوع و غنی از فیبر، تغذیه با شیر مادر در صورت امکان، و محدودیت در استفادهٔ غیرضروری از آنتیبیوتیکها میتواند به پویایی سالم میکروبیوم کمک کند. همچنین رفتارهای حمایتی روانی-اجتماعی مانند ایجاد محیط کماسترس و حمایت عاطفی برای کودک، همچنان از مهمترین مداخلات برای پیشگیری از مشکلات عاطفی است و نباید جایگزین آنها شد. ترکیب رویکردهای زیستی و روانی-اجتماعی میتواند بیشترین منفعت را برای سلامت روان کودکان فراهم آورد.
گامهای بعدی در پژوهش
کارهای آینده باید این یافتهها را در جمعیتهای دیگر تکرار کنند، گونهها یا سویههای علّی را مشخص سازند و کارآزماییهای کنترلشدهٔ مداخلاتْ محور میکروبیوم را اجرا کنند. طراحی مطالعات میانرشتهای که پروفایل میکروبیوم را با ژنتیک میزبان، سابقهٔ رژیم غذایی، قرارگیری در معرض عوامل محیطی و معیارهای رفتاری و عصبی ادغام میکنند، برای روشن شدن اینکه چه کسی احتمالاً از مداخلات زودهنگام بهرهمند خواهد شد، ضروری است.
بهعلاوه، استفاده از روشهای چنداُمیکس (multi-omics) شامل متاژنومیکس، متابولومیکس و ایمنیشناسی در نمونههای طولی میتواند مسیرهای مکانیکی را با دقت بیشتری بازشکافی کند. مطالعات حیوانی و مدلهای پیشبالغ نیز میتوانند در تعیین علت و معلول کمککننده باشند؛ بهعنوان مثال انتقال میکروبی از نمونههای افراد با الگوهای «در معرض خطر» به مدلهای حیوانی و بررسی تغییرات رفتاری و عصبی میتواند شواهد قویتری برای نقش عاملی میکروبی فراهم سازد. در نهایت، انجام کارآزماییهای بالینی با طراحی دقیق که پیامدهای رفتاری و عصبی را بهصورت همزمان اندازهگیری کنند، برای ترجمهٔ این دانش به راهکارهای پیشگیرانه یا درمانی اهمیت دارد.
مطالعات بعدی باید همچنین به پیامدهای عملی و اخلاقی این نوع پایشها توجه کنند: سوالاتی دربارهٔ زمان مناسب نمونهگیری، پیامدهای برچسبگذاری کودکان "در معرض"، دسترسی برابر به آزمایشها و مداخلات، و خطر خوددرمانی والدین با مکملها یا رژیمهای نامطمئن مطرح است. پژوهشگران، پزشکان و سیاستگذاران باید در تعامل نزدیک با یکدیگر طرحهایی را توسعه دهند که هم اثربخشی و هم ایمنی مداخلات محور میکروبیوم را تضمین کنند.
در خاتمه، این مطالعه یک گام مهم در جهت درک بهتر نقش میکروبیوم روده در سلامت روان کودکان است و بر اهمیت رویکردهای طولی، چندمتغیره و میانرشتهای در پژوهشهای آینده تأکید دارد. با تکمیل تحقیقات و تکرار نتایج در جمعیتهای متنوع، دانش بهدستآمده میتواند به توسعه راهبردهای پیشگیری و مداخلات هدفمند برای کاهش بار اختلالات عاطفی در کودکان کمک کند.
منبع: smarti
ارسال نظر